غزل_فارسی
یک نفر نیست در این شهر هراسان باشد آنچه در ما و شما نیست کمی آن باشد
کیست اینجا بزند پاک به ســـــــیم آخر با تبرزین و تبر هر دو به یک سان باشد
جاده ها را بکـــــــند باز بچینـــــد از نو نوح و کشتی نشود مرد خیابان باشد
چه کسی هست در این شهر تبر بردارد فارغ از آتش نمرود و گلستان باشد
نفسش بوی سمرقند دهد طــعم غزل روح تا خورده کاشی سپاهان باشد
گفته بودند که از شرق یکـــی می آید نکند بار دگر اهل خراسان باشد
"مشکلی نیست که آسان نشود"؛ البته "مرد باید که به هر حال هراسان باشد"
درباره این سایت