ماشهها را بچکان فرصـــت فریاد کم است آه از این شاعر شبگرد که دستش قلم است
ما از این بازی گرگـــــم به هوا فهـــــمیدیم دست این بره و این گرگ بیابان به هم است
بس که ما گوش سپردیم شدیم حلقه بگوش راست گفتند به ما راز نپرسیده غم است
شوق پرواز پرنــــده به زمیــن میزنــــــدش ور نه هر جوجه سر لانه خود محترم است
وسط این همه تیر و تبر خشــــــت و کلنگ قلمی هست که هر واژه او یک قدم است
شور شیرینی فرهاد به کوهــــــش انداخت و رنه صد عاشق دیوانه درون حرم است
باید از نو بنویســــیم کمـــــــــی در تاریخ آنچه با میخ نوشتند به شیراز کم است
درباره این سایت